تنفس مرگ
بر تن این شعر من جا می کنی
فکر تو امید و ایمان و وفاست
مرگ را در من تو پیدا می کنی
با تمام واژه هایم آشناست
دست های مهر بان مادرم
این همان اعجاز عشق مادری است
نام مادر می شود تاج سرم
عشق مادری
عزیزم نگاه مهربان و معصومت را از لحظه های شب می گیرم تا به روز پیوند بزنم
دست های کوچکت را به من بسپار تا هزاران هزار رویای بی انحصار را تقدیمت کنم
نازنینم بر بالشتت ابری از لبخند می کارم تا بر لبانت بنشیند و گلستانی از زیبایی را هر سحر به دنیا ببخشد
دوستت دارم و شبهای طلایی را برایت آرزو می کنم
دوست عزیز
دنیای شطرنجی ما با انسانهای در آن حکم بازیگرانی را داریم که در دست بازیگردانی قهار یا
کیش می شویم یا مات، می بریم و می بازیم و عده ای هم تا آخر بازی نمی دانیم تکلیفمان
چیست؟ مهره هایی را می مانیم که نمی دانیم در کجای بازی مانده ایم دنیای ما تمام می
شود و ما هنوز سرگردانیم ولی یادمان باشد اگر کیش و مات شدیم اگر برنده شدیم و یا اگر تا
ابد در تسلسلی بی انتها به دور خود حلقه زدیم این همان تاثیر و نتیجه ی حرکتی است که در
بازی انجام دادیم و تنها مسئول آن تنها ما هستیم خود ما!!!!!!!
افسون
دعا
لحظه ای با نفرتت اینجا بیا
من همین تکرار را هم قانعم
می کنم هرلحظه چشمت را دعا
بی تفاوت ، مست ، بی شرم آمدی
دست هایت سردو بی روحند هی
شمع جانم را به تنهایی زدی
بی سرانجام
ای کاش از او می پرسیدی دارایی هایش چیست؟
حتما خواهی شنید: خدا
خاطراتم
درد تو در سینه دارم
این همان سرمای شرجی است
خاطراتت تلخ یا شیرین
به یادم مانده است
بوی باد و بوی دریا می دهی
عطر تودر خاطراتم مانده است
تشنه کام از عشق های بودنی
کاش می دیدی چه آمد بر سرم
زنده یادی خالی از روییدنی