خدایا دست هایم کوتاهند و زبانم ناتوان خدایا چگونه می توانم با این دست ها و با این زبان قرآنت را به دست گیرم و ذکرت را بگویمخدایا شرمسارم از چشم هایم که ناپاکند و بی اختیارم از رام کردنش با این چشمها چگونه چشم به درگاهت بدوزم و اشک بریزم
خدایا پاهایم جز به راه گناه نرفته و توان بازگشت ندارد چگونه در مقابلت توان زانو زدن را تجربه کند
خدایا گوش هایم تیز شنیدن بدی هاست شرم دارم که در میان دوستدارانت نام پاکت را بشنوم
خدایا من بنده ای سر تاپا گناهم که شرم دارم و ناتوانم گناهکارم و معترفم آلوده ام و در بندم
خدایا اگر دستانم را نگیری رام کردنش را توان ندارم
چشم هایم را به سمت نور نگیری دوزخی اش کرده ام
توان پاهایم نشوی جز به راه شر نخواهد رفت
گوش ها و زبانم در قید من نیستند و گوش به خیر نمی کنند
خدایا من چگونه می توانم در مقابلت بایستم که از تمام وجودم شرم می بارد
اگر برانی ام اگر در ظلمتی دنیایی رها کنی ام اگر فرصت بخششت را از من برداری من مانند تمام ولضالین ها تنها به دوزخت لایقم
خدایا هرچند گناهکارم و ناپاکم و ......... اما با دیگر گناهکاران فرق دارم
فرقی که شاید شرم را باعث شده و اعتراف را
فرقی که هنوز من را امید وار به درگاهت می کند تا در شب های قدرت بازهم قرآن به سر بگیرم و اشک بریزم و بازهم در میان دوستدارانت بنشینم و یارب یارب را زمزمه کنم
فرق من این است که من عاشقانه دوستت دارم!!!!!!!!!!!
+ نوشته شده در یکشنبه ششم مرداد ۱۳۹۲ ساعت 0:59 توسط غریبه ی آشنا
|