روزهاى بى تو
روزهاي بي تو شمارش نمي شوند اجبار مي شوند و مي گذرند.نمي دانم از كجا شروع شد. دامنه دار شد.فوران كرد و از من عشق باريدن گرفت! نمي دانم شايد شروع يك بازى بچه گانه بود.تصويب شد در تقديرم كه تا ابد زيستنم ، در حسرتت بمانم .سخت باورم مى شود چرا من؟! بعيد بود تلخى اين لحظات در كامم ماندگار شود . دست كم نه تا اين حد. چشمانم جذبه داشت .غرورم بى حد بود . شيطنت هايم وصف ناشدنى . بچگى هايم را فروختم .غرورم را شكستم .چشمانم را در التماس هايى بيهوده به شب و تنهايى. سپردم و حالا نه تو را دارم نه چشمانم را نه غرورم را نه كودكانه هايم را.....
من ماندم و عمرى كه افسوسش را دارم . تمامم را كه بيهوده صرف يك خواستني دست نيافتني شد. اى كاش به قول بعضى ها زندگى دكمه ى برگشت داشت!!!!
+ نوشته شده در سه شنبه ششم بهمن ۱۳۹۴ ساعت 9:24 توسط غریبه ی آشنا
|