با تو
خواب بودم انگار در توهمی بی انتها موج می زدم
فراموش نشدنی بود و باور نکردنی
من و تو در امتداد یک گل سرخ قدم می زدیم بی تشویش سرمای رخنه کرده در انگشتانمان
می خندیدیم و چشمهایمان را به هم دخیل می بستیم
انگار دوباره متولد شدیم و این بار برخلاف قبل .......
ما خوشبخت بودیم
ما از ته دل احساس عشق می کردیم و دنیایمان با همان کم و کسری ها زیبا و ارزشمند بود
و از همه آن ها مهم تر
من انگار با تو بودم
+ نوشته شده در شنبه بیست و چهارم خرداد ۱۳۹۳ ساعت 23:14 توسط غریبه ی آشنا
|