با تو

خواب بودم انگار در توهمی بی انتها موج می زدم فراموش نشدنی بود و باور نکردنی من و تو در امتداد یک گل سرخ قدم می زدیم بی تشویش سرمای رخنه کرده در انگشتانمان می خندیدیم و چشمهایمان را به هم دخیل می بستیم انگار دوباره متولد شدیم و این بار برخلاف قبل ....... ما خوشبخت بودیم ما از ته دل احساس عشق می کردیم و دنیایمان با همان کم و کسری ها زیبا و ارزشمند بود و از همه آن ها مهم تر من انگار با تو بودم

تقدیم به تو

خواب های طلایی ام را به دست تو می سپارم عطر تو را دارندتمام لحظه هایش

تقدیم می کنم به تو ساعت تقدیرم را که ثانیه به ثانیه تو را تکرار می کنند تیک تیک تیک.....

هدیه به توست واژه های ناب بارانی ام که با تو خو گرفته اند

من شب های بی مهتابم را به صورت ماهتابی ات پیوند می زنم این تاریکی وحدت بار زندگی ام را روشن می کنی؟

نوش جانت قطره های شیرین عشق من که همراه بااشک هایم دامنت را سیراب می کند

می دانی من بدون تو شاعر نمی شدم!

بانوی بهار

بانوی بهاریم بیا کنارم هزار هزار سال عاطفه روییده می دانی پاییزها به یاد چشم های تو هزار رنگ می شوند طبیعت بهار به افتخار عطر ناب تو با گلاب آذین می بندد تابستان نمی تواند ذره ای از گرمای وجودت را با تابش زیرکانه ی چراغ آسمان تداعی کند زمستان به سفیدی روح پاکت نخواهد رسید می دانی چرا با پاییز شروع کرده ام؟!!!!!

محتاج

خاکی ام سرد و به رنگ زمین وابسته به آسمان و در بند زمان 

خاکی ام زمینی ام و در آعوشم چرخه ای بی توقف جامانده 

خاکی خاکستری خار....

خاکی ام ومحتاجم به تکان

تنها تنه ای از ریشه ی بهشت بریده

من به بارانت محتاجم