تاوقتی هستیم برای همه یک احساس عادی و معمولی می شویم مثل همین فصل ها که مدام می آیندو می روند ولی تا جایشان عوض نشود هیچ کس احساسمان را جدی نمی گیرد ای کاش می شد ما تغییر نکنیم ولی احساسمان کنند
نمی شود از همه ی دنیا انتظار داشت که من را همان گونه که هستم قبول کنید بعضی وقت ها تحمل همین که هستیم هم برای همه سخت می شود ولی نمی شود برای همه همان چیزی بود که دوست دارند
من دلم می خواهد فقط برای خودم باشم همان طور که خودم دوست دارم دلم می خواهد همان طور که هستم باشم
من آرامش را دوستی را عشق را زندگی را پیشرفت فقط با تلاش خودم را و دوستانم را دوست دارم
من از همه ی چیز ها بیشتر خدایم را دوست دارم که بودنم را دوست دارد و تمام چیز هایی که من را خوشحال می کند را هم دوست دارد.
دلش برایم تنگ می شود .شب ها تاصبح بالای سرم می نشیند و نوازشم می کند تا با سکوتی و تاریکی که هدیه ام داده به خواب بروم و او نیز همین طور آرام تا صبح نگاهم کند
وقتی دلش برای نگاه هایم و تلاش کردنم و زندگی کردنم تنگ می شود خورشید را بیدار میکند و آرام تکانم می دهد . و تا شب بازهم نگاهم می کند
و وقتی که دلش برای من سوخت و دیگر نخواست تا در دنیای کوچکش پرواز را از یاد ببرم در های قفس را باز می کند و آن گاه پروازم را نظاره می کند
این خدا دوست داشتنی نیست!!!!!!!!!!
من عاشقم ولی فقط عاشق چیز ها و کسانی هستم که لایق عشق ورزیدن هستند نه این! یا آن!
من کسانی را دوست دارم که حتی باروزمره شدنم هم دلشان برایم تنگ شود.
+ نوشته شده در جمعه بیست و نهم آذر ۱۳۹۲ ساعت 18:40 توسط غریبه ی آشنا
|