در ظلمتی بی مانند گرفتار است

بی چاره

شاید سال هاست که خورشید را ندیده باشد

شاید سال هاست که در ته گودالی پر از وحشت گرفتار شده باشد

شاید قرن هاست که کسی یادی از او نکرده باشد

بی چاره سال هاست که برایش می نویسند

ولی دل هایشان را مکر

چشمانشان را غبار کینه

و احساساتشان از گور پر شده است

بی چاره سال هاست که فریاد می زند

اما هنوز کسی برای نجاتش از عمق سینه نیامده است

بی چاره دل.......