فراموشی
یادم رفته بود انگار قرارمان .یادم رفته بود که چقدر التماس می کردی : یادت نرود وقتی که خورشید دامنش را روی دنیا پخش می کند، پابرهنه باد که روی پای علف های بیچاره می دود و دادشان را در می آورد. یادت نرود قرارمان را که سال هاست با هم تمدیدش کردیم . یادت نرود که زیبایی روز های طلایی مان تکرار شدنی نیست.
من یادم رفته بود ولی تو هم یادت نبود . یادت نبود که قرارمان تکرار شدنی نیست. یادت نبود که چه قدر برای رسیدنش نقشه کشیده بودیم. حتی یادت رفته بود که ساعت روی دیوار چند بار ساعت ۷ را داد زد . اما تو دامن خورشید را ندیدی ، فریاد علف ها را نشنیدی و چه بی رحمانه سال هاست که من را هم ندیدی . من را که چه مشتاق به سمت تو و به خاطر تو دویدم و اشک هایم را پشت سرم جا گذاشتم تو اصلا من را ندیدی
چه قدر فراموش کار شده ای ؟
+ نوشته شده در چهارشنبه هفدهم خرداد ۱۳۹۱ ساعت 9:51 توسط غریبه ی آشنا
|